دفتر ششم از كتاب مثنوى
سال سايل از مرغى كى بر سر ربض شهرى نشسته باشد سر او فاضل ترست و عزيزتر و شريف تر و مكرم تر يا دم او و جواب دادن واعظ سايل را به قدر فهم او
پيشه اش اندر ظهور و در كمون باز گشته از دم او هر دو باب بهر اين خاتم شدست او كه به جود چونك در صنعت برد استاد دست در گشاد ختمها تو خاتمى هست اشارات محمدالمراد صد هزاران آفرين بر جان او آن خليفه زادگان مقبلش گر ز بغداد و هرى يا از ري اند شاخ گل هر جا كه رويد هم گلست گر ز مغرب بر زند خورشيد سر عيب چينان را ازين دم كور دار گفت حق چشم خفاش بدخصال از نظرهاى خفاش كم و كاست از نظرهاى خفاش كم و كاست اهد قومى انهم لا يعلمون در دو عالم دعوت او مستجاب مثل او نه بود و نه خواهند بود نه تو گويى ختم صنعت بر توست در جهان روح بخشان حاتمى كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد بر قدوم و دور فرزندان او زاده اند از عنصر جان و دلش بي مزاج آب و گل نسل وي اند خم مل هر جا كه جوشد هم ملست عين خورشيدست نه چيز دگر هم بستارى خود اى كردگار بسته ام من ز آفتاب بي مثال انجم آن شمس نيز اندر خفاست انجم آن شمس نيز اندر خفاست