دفتر ششم از كتاب مثنوى
مناجات و پناه جستن به حق از فتنه ى اختيار و از فتنه ى اسباب اختيار كى سماوات و ارضين از اختيار و اسباب اختيار شكوهيدند و ترسيدند و خلقت آدمى مولع افتاد بر طلب اختيار و اسباب اختيار خويش چنانك بيمار باشد خود را اختيار كم بيند صحت خواهد كى سبب اختيارست تا اختيارش بيفزايد و منصب خواهد تا اختيارش بيفزايد و مهبط قهر حق در امم ماضيه فرط اختيار و اسباب اختيار بوده است هرگز فرعون بي نوا كس نديده است
اولم اين جزر و مد از تو رسيد هم از آنجا كين تردد داديم ابتلاام مي كنى آه الغياث تا بكى اين ابتلا يا رب مكن اشتري ام لاغرى و پشت ريش اين كژاوه گه شود اين سو گران بفكن از من حمل ناهموار را هم چو آن اصحاب كهف از باغ جود خفته باشم بر يمين يا بر يسار هم به تقليب تو تا ذات اليمين صد هزاران سال بودم در مطار گر فراموشم شدست آن وقت و حال مي رهم زين چارميخ چارشاخ شير آن ايام ماضيهاى خود جمله عالم ز اختيار و هست خود تا دمى از هوشيارى وا رهند جمله دانسته كاى اين هستى فخ است مي گريزند از خودى در بيخودى نفس را زان نيستى وا مي كشى ليس للجن و لا للانس ان ليس للجن و لا للانس ان ورنه ساكن بود اين بحر اى مجيد بي تردد كن مرا هم از كرم اى ذكور از ابتلاات چون اناث مذهبي ام بخش و ده مذهب مكن ز اختيار هم چو پالان شكل خويش آن كژاوه گه شود آن سو كشان تا ببينم روضه ى ابرار را مي چرم ايقاظ نى بل هم رقود برنگردم جز چو گو بي اختيار يا سوى ذات الشمال اى رب دين هم چو ذرات هوا بي اختيار يادگارم هست در خواب ارتحال مي جهم در مسرح جان زين مناخ مي چشم از دايه ى خواب اى صمد مي گريزد در سر سرمست خود ننگ خمر و زمر بر خود مي نهند فكر و ذكر اختيارى دوزخ است يا به مستى يا به شغل اى مهتدى زانك بي فرمان شد اندر بيهشى ينفذوا من حبس اقطار الزمن ينفذوا من حبس اقطار الزمن