دفتر ششم از كتاب مثنوى
مناجات و پناه جستن به حق از فتنه ى اختيار و از فتنه ى اسباب اختيار كى سماوات و ارضين از اختيار و اسباب اختيار شكوهيدند و ترسيدند و خلقت آدمى مولع افتاد بر طلب اختيار و اسباب اختيار خويش چنانك بيمار باشد خود را اختيار كم بيند صحت خواهد كى سبب اختيارست تا اختيارش بيفزايد و منصب خواهد تا اختيارش بيفزايد و مهبط قهر حق در امم ماضيه فرط اختيار و اسباب اختيار بوده است هرگز فرعون بي نوا كس نديده است
لا نفوذ الا بسلطان الهدى لا هدى الا بسلطان يقى هيچ كس را تا نگردد او فنا چيست معراج فلك اين نيستى پوستين و چارق آمد از نياز گرچه او خود شاه را محبوب بود گشته بي كبر و ريا و كينه اى چونك از هستى خود او دور شد زان قوي تر بود تمكين اياز او مهذب گشته بود و آمده يا پى تعليم مي كرد آن حيل يا كه ديد چارقش زان شد پسند تا گشايد دخمه كان بر نيستيست ملك و مال و اطلس اين مرحله سلسله ى زرين بديد و غره گشت صورتش جنت به معنى دوزخى گرچه ممن را سقر ندهد ضرر گرچه دوزخ دور دارد زو نكال الحذر اى ناقصان زين گلرخى الحذر اى ناقصان زين گلرخى من تجاويف السموات العلى من حراس الشهب روح المتقى نيست ره در بارگاه كبريا عاشقان را مذهب و دين نيستى در طريق عشق محراب اياز ظاهر و باطن لطيف و خوب بود حسن سلطان را رخش آيينه اى منتهاى كار او محمود بد كه ز خوف كبر كردى احتراز كبر را و نفس را گردن زده يا براى حكمتى دور از وجل كز نسيم نيستى هستيست بند تا بيايد آن نسيم عيش و زيست هست بر جان سبك رو سلسله ماند در سوراخ چاهى جان ز دشت افعيى پر زهر و نقشش گل رخى ليك هم بهتر بود زانجا گذر ليك جنت به ورا فى كل حال كه بگاه صحبت آمد دوزخى كه بگاه صحبت آمد دوزخى