دفتر ششم از كتاب مثنوى
در بيان آنك اين غرور تنها آن هندو را نبود بلك هر آدميى به چنين غرور مبتلاست در هر مرحله اى الا من عصم الله
اين سخن پايان ندارد بازگرد باز رو در كان چو زر ده دهى صورتى را چون بدل ره مي دهند توبه مي آرند هم پروانه وار هم چو پروانه ز دور آن نار را چون بيامد سوخت پرش را گريخت بار ديگر بر گمان طمع سود بار ديگر سوخت هم واپس بجست آن زمان كز سوختن وا مي جهد كه اى رخت تابان چون ماه شب فروز باز از يادش رود توبه و انين باز از يادش رود توبه و انين سوى شاه و هم مزاج بازگرد تا رهد دستان تو از ده دهى از ندامت آخرش ده مي دهند باز نسيان مي كشدشان سوى كار نور ديد و بست آن سو بار را باز چون طفلان فتاد و ملح ريخت خويش زد بر آتش آن شمع زود باز كردش حرص دل ناسى و مست هم چو هندو شمع را ده مي دهد وى به صحبت كاذب و مغرورسوز كاوهن الرحمن كيد الكاذبين كاوهن الرحمن كيد الكاذبين