حكايت آن عاشق كى شب بيامد بر اميد وعده ى معشوق بدان وثاقى كى اشارت كرده بود و بعضى از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته يافت جيبش پر جوز كرد و او را خفته گذاشت و بازگشت - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

حكايت آن عاشق كى شب بيامد بر اميد وعده ى معشوق بدان وثاقى كى اشارت كرده بود و بعضى از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته يافت جيبش پر جوز كرد و او را خفته گذاشت و بازگشت





  • عاشقى بودست در ايام پيش
    سالها در بند وصل ماه خود
    عاقبت جوينده يابنده بود
    گفت روزى يار او كه امشب بيا
    در فلان حجره نشين تا نيم شب
    مرد قربان كرد و نانها بخش كرد
    شب در آن حجره نشست آن گرمدار
    بعد نصف الليل آمد يار او
    عاشق خود را فتاده خفته ديد
    گردگانى چندش اندر جيب كرد
    چون سحر از خواب عاشق بر جهيد
    گفت شاه ما همه صدق و وفاست
    اى دل بي خواب ما زين ايمنيم
    گردگان ما درين مطحن شكست
    عاذلا چند اين صلاى ماجرا
    من نخواهم عشوه ى هجران شنود
    هرچه غير شورش و ديوانگيست
    هين بنه بر پايم آن زنجير را
    غير آن جعد نگار مقبلم
    عشق و ناموس اى برادر راست نيست
    عشق و ناموس اى برادر راست نيست




  • پاسبان عهد اندر عهد خويش
    شاهمات و مات شاهنشاه خود
    كه فرج از صبر زاينده بود
    كه بپختم از پى تو لوبيا
    تا بيايم نيم شب من بى طلب
    چون پديد آمد مهش از زير گرد
    بر اميد وعده ى آن يار غار
    صادق الوعدانه آن دلدار او
    اندكى از آستين او دريد
    كه تو طفلى گير اين مي باز نرد
    آستين و گردگانها را بديد
    آنچ بر ما مي رسد آن هم ز ماست
    چون حرس بر بام چوبك مي زنيم
    هر چه گوييم از غم خود اندكست
    پند كم ده بعد ازين ديوانه را
    آزمودم چند خواهم آزمود
    اندرين ره دورى و بيگانگيست
    كه دريدم سلسله ى تدبير را
    گر دو صد زنجير آرى بگسلم
    بر رد ناموس اى عاشق مه ايست
    بر رد ناموس اى عاشق مه ايست



/ 1765