دفتر ششم از كتاب مثنوى
امتحان كردن مصطفى عليه السلام عايشه را رضى الله عنها كى چه پنهان مي شوى پنهان مشو كه اعمى ترا نمي بيند تا پديد آيد كى عايشه رضى الله عنها از ضمير مصطفى عليه السلام واقف هست يا خود مقلد گفت ظاهرست
گفت پيغامبر براى امتحان كرد اشارت عايشه با دستها غيرت عقل است بر خوبى روح با چنين پنهانيى كين روح راست از كه پنهان مي كنى اى رشك خو مي رود بي روي پوش اين آفتاب از كه پنهان مي كنى اى رشك ور رشك از آن افزون ترست اندر تنم ز آتش رشك گران آهنگ من چون چنين رشكيستت اى جان و دل ترسم ار خامش كنم آن آفتاب در خموشى گفت ما اظهر شود گر بغرد بحر غره ش كف شود حرف گفتن بستن آن روزنست بلبلانه نعره زن در روى گل تا به قل مغشول گردد گوششان پيش اين خورشيد كو بس روشنيست پيش اين خورشيد كو بس روشنيست او نمي بيند ترا كم شو نهان او نبيند من همي بينم ورا پر ز تشبيهات و تمثيل اين نصوح عقل بر وى اين چنين رشكين چراست آنك پوشيدست نورش روى او فرط نور اوست رويش را نقاب كه آفتاب از وى نمي بيند اثر كز خودش خواهم كه هم پنهان كنم با دو چشم و گوش خود در جنگ من پس دهان بر بند و گفتن را بهل از سوى ديگر بدراند حجاب كه ز منع آن ميل افزون تر شود جوش احببت بان اعرف شود عين اظهار سخن پوشيدنست تا كنى مشغولشان از بوى گل سوى روى گل نپرد هوششان در حقيقت هر دليلى ره زنيست در حقيقت هر دليلى ره زنيست