دفتر ششم از كتاب مثنوى
تفسير قوله عليه السلام موتوا قبل ان تموتوا بمير اى دوست پيش از مرگ اگر مى زندگى خواهى كى ادريس از چنين مردن بهشتى گشت پيش از ما
جان بسى كندى و اندر پرده اى تا نميرى نيست جان كندن تمام چون ز صد پايه دو پايه كم بود چون رسن يك گز ز صد گز كم بود غرق اين كشتى نيابى اى امير من آخر اصل دان كو طارقست آفتاب گنبد ازرق شود چون نمردى گشت جان كندن دراز تا نگشتند اختران ما نهان گرز بر خود زن منى در هم شكن گرز بر خود مي زنى خود اى دنى ژس خود در صورت من ديده اى هم چو آن شيرى كه در چه شد فرو نفى ضد هست باشد بي شكى اين زمان جز نفى ضد اعلام نيست بي حجابت بايد آن اى ذو لباب نه چنان مرگى كه در گورى روى مرد بالغ گشت آن بچگى بمرد خاك زر شد هيات خاكى نماند مصطفى زين گفت كاى اسرارجو مصطفى زين گفت كاى اسرارجو زانك مردن اصل بد ناورده اى بي كمال نردبان نايى به بام بام را كوشنده نامحرم بود آب اندر دلو از چه كى رود تا بننهى اندرو من الاخير كشتى وسواس و غى را غارقست كشتى هش چونك مستغرق شود مات شو در صبح اى شمع طراز دانك پنهانست خورشيد جهان زانك پنبه ى گوش آمد چشم تن ژس تست اندر فعالم اين منى در قتال خويش بر جوشيده اى ژس خود را خصم خود پنداشت او تا ز ضد ضد را بدانى اندكى اندرين نشات دمى بي دام نيست مرگ را بگزين و بر دران حجاب مرگ تبديلى كه در نورى روى روميى شد صبغت زنگى سترد غم فرج شد خار غمناكى نماند مرده را خواهى كه بينى زنده تو مرده را خواهى كه بينى زنده تو