لطفا منتظر باشید ...
دفتر ششم از كتاب مثنوى
تمثيل مرد حريص نابيننده رزاقى حق را و خزاين و رحمت او را به مورى كى در خرمنگاه بزرگ با دانه ى گندم مي كوشد و مي جوشد و مي لرزد و به تعجيل مي كشد و سعت آن خرمن را نمي بيند
ديده اى كو از عدم آمد پديد اين جهان منتظم محشر شود زان نمايد اين حقايق ناتمام نعمت جنات خوش بر دوزخمى در دهانش تلخ آيد شهد خلد مر شما را نيز در سوداگرى كى نظاره اهل بخريدن بود پرس پرسان كين به چند و آن به چند از ملولى كاله مي خواهد ز تو كاله را صد بار ديد و باز داد كو قدوم و كر و فر مشترى چونك در ملكش نباشد حبه اى در تجارت نيستش سرمايه اى مايه در بازار اين دنيا زرست هر كه او بي مايه ى بازار رفت هى كجا بودى برادر هيچ جا مشترى شو تا بجنبد دست من مشترى گرچه كه سست و باردست باز پران كن حمام روح گير خدمتى مي كن براى كردگار خدمتى مي كن براى كردگار ذات هستى را همه معدوم ديد گر دو ديده مبدل و انور شود كه برين خامان بود فهمش حرام شد محرم گرچه حق آمد سخى چون نبود از وافيان در عهد خلد دست كى جنبد چو نبود مشترى آن نظاره گول گرديدن بود از پى تعبير وقت و ريش خند نيست آن كس مشترى و كاله جو جامه كى پيمود او پيمود باد كو مزاح گنگلى سرسرى جز پى گنگل چه جويد جبه اى پس چه شخص زشت او چه سايه اى مايه آنجا عشق و دو چشم ترست عمر رفت و بازگشت او خام تفت هى چه پختى بهر خوردن هيچ با لعل زايد معدن آبست من دعوت دين كن كه دعوت واردست در ره دعوت طريق نوح گير با قبول و رد خلقانت چه كار با قبول و رد خلقانت چه كار
