فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر اول از كتاب مثنوى

فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر





  • شه فرستاد آن طرف يك دو رسول
    تا سمرقند آمدند آن دو امير
    كاى لطيف استاد كامل معرفت
    نك فلان شه از براى زرگرى
    اينك اين خلعت بگير و زر و سيم
    مرد مال و خلعت بسيار ديد
    اندر آمد شادمان در راه مرد
    اسپ تازى برنشست و شاد تاخت
    اى شده اندر سفر با صد رضا
    در خيالش ملك و عز و مهترى
    چون رسيد از راه آن مرد غريب
    سوى شاهنشاه بردندش بناز
    شاه ديد او را بسى تعظيم كرد
    پس حكيمش گفت كاى سلطان مه
    تا كنيزك در وصالش خوش شود
    شه بدو بخشيد آن مه روى را
    مدت شش ماه مي راندند كام
    بعد از آن از بهر او شربت بساخت
    چون ز رنجورى جمال او نماند
    چونك زشت و ناخوش و رخ زرد شد
    چونك زشت و ناخوش و رخ زرد شد




  • حاذقان و كافيان بس عدول
    پيش آن زرگر ز شاهنشه بشير
    فاش اندر شهرها از تو صفت
    اختيارت كرد زيرا مهترى
    چون بيايى خاص باشى و نديم
    غره شد از شهر و فرزندان بريد
    بي خبر كان شاه قصد جانش كرد
    خونبهاى خويش را خلعت شناخت
    خود به پاى خويش تا س القضا
    گفت عزرائيل رو آرى برى
    اندر آوردش به پيش شه طبيب
    تا بسوزد بر سر شمع طراز
    مخزن زر را بدو تسليم كرد
    آن كنيزك را بدين خواجه بده
    آب وصلش دفع آن آتش شود
    جفت كرد آن هر دو صحبت جوى را
    تا به صحت آمد آن دختر تمام
    تا بخورد و پيش دختر مي گداخت
    جان دختر در وبال او نماند
    اندك اندك در دل او سرد شد
    اندك اندك در دل او سرد شد



/ 1765