دفتر ششم از كتاب مثنوى
رجوع به داستان آن كمپير
كه ز سايه ى يوسف صاحب قران مي شود مبدل به خورشيد تموز مي شود مبدل بسوز مريمى اى عجوزه چند كوشى با قضا چون رخت را نيست در خوبى اميد چون رخت را نيست در خوبى اميد شد زليخاى عجوز از سر جوان آن مزاح بارد برد العجوز شاخ لب خشكى به نخلى خرمى نقد جو اكنون رها كن ما مضى خواه گلگونه نه و خواهى مداد خواه گلگونه نه و خواهى مداد