دفتر ششم از كتاب مثنوى
بار ديگر رجوع كردن به قصه ى صوفى و قاضي
زار و رنجورست و درويش و ضعيف بر قفاى قاضى افتادش نظر راست مي كرد از پى سيليش دست سوى گوش قاضى آمد بهر راز گفت هر شش را بگيريد اى دو خصم گفت هر شش را بگيريد اى دو خصم سه درم در بايدش تره و رغيف از قفاى صوفى آن بد خوب تر كه قصاص سيليم ارزان شدست سيليى آورد قاضى را فراز من شوم آزاد بى خرخاش و وصم من شوم آزاد بى خرخاش و وصم