دفتر ششم از كتاب مثنوى
طيره شدن قاضى از سيلى درويش و سرزنش كردن صوفى قاضى را
گشت قاضى طيره صوفى گفت هى آنچ نپسندى به خود اى شيخ دين اين ندانى كه مى من چه كنى من حفر برا نخواندى از خبر اين يكى حكمت چنين بد در قضا واى بر احكام ديگرهاى تو ظالمى را رحم آرى از كرم دست ظالم را ببر چه جاى آن تو بدان بز مانى اى مجهول داد تو بدان بز مانى اى مجهول داد حكم تو عدلست لاشپك نيست غى چون پسندى بر برادر اى امين هم در آن چه عاقبت خود افكنى آنچ خواندى كن عمل جان پدر كه ترا آورد سيلى بر قفا تا چه آرد بر سر و بر پاى تو كه براى نفقه بادت سه درم كه بدست او نهى حكم و عنان كه نژاد گرگ را او شير داد كه نژاد گرگ را او شير داد