دفتر ششم از كتاب مثنوى
سال كردن آن صوفى قاضى را
گفت صوفى چون ز يك كانست زر چونك جمله از يكى دست آمدست چون ز يك درياست اين جوها روان چون همه انوار از شمس بقاست چون ز يك سرمه ست ناظر را كحل چونك دار الضرب را سلطان خداست چون خدا فرمود ره را راه من از يك اشكم چون رسد حر و سفيه وحدتى كه ديد با چندين هزار وحدتى كه ديد با چندين هزار اين چرا نفعست و آن ديگر ضرر اين چرا هوشيار و آن مست آمدست اين چرا نوش است و آن زهر دهان صبح صادق صبح كاذب از چه خاست از چه آمد راست بينى و حول نقد را چون ضرب خوب و نارواست اين خفير از چيست و آن يك راه زن چون يقين شد الولد سر ابيه صد هزاران جنبش از عين قرار صد هزاران جنبش از عين قرار