دفتر ششم از كتاب مثنوى
جواب قاضى سال صوفى را و قصه ى ترك و درزى را مثل آوردن
گفت قاضى بس تهي رو صوفيى تو بنشنيدى كه آن پر قند لب خلق را در دزدى آن طايفه قصه ى پاره ربايى در برين در سمر مي خواند دزدي نامه اى مستمع چون يافت جاذب زان وفود مستمع چون يافت جاذب زان وفود خالى از فطنت چو كاف كوفيى غدر خياطان همي گفتى به شب مي نمود افسانه هاى سالفه مى حكايت كرد او با آن و اين گرد او جمع آمده هنگامه اى جمله اجزااش حكايت گشته بود جمله اجزااش حكايت گشته بود