دفتر ششم از كتاب مثنوى
مضاحك گفتن درزى و ترك را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت يافتن درزي
لاغ اين چرخ نديم كرد و مرد مي درد مي دوزد اين درزى عام لاغ او گر باغها را داد داد پيره طفلان شسته پيشش بهر كد پيره طفلان شسته پيشش بهر كد آب روى صد هزاران چون تو برد جامه ى صدسالگان طفل خام چون دى آمد داده را بر باد داد تا به سعد و نحس او لاغى كند تا به سعد و نحس او لاغى كند