دفتر ششم از كتاب مثنوى
گفتن درزى ترك را هى خاموش كى اگر مضاحك دگر گويم قبات تنگ آيد
گفت درزى اى طواشى بر گذر پس قبايت تنگ آيد باز پس خنده ى چه رمزى ار دانستيى خنده ى چه رمزى ار دانستيى واى بر تو گر كنم لاغى دگر اين كند با خويشتن خود هيچ كس تو به جاى خنده خون بگرستيى تو به جاى خنده خون بگرستيى