دفتر ششم از كتاب مثنوى
بيان آنك بي كاران و افسانه جويان مثل آن ترك اند و عالم غرار غدار هم چو آن درزى و شهوات و زبان مضاحك گفتن اين دنياست و عمر هم چون آن اطلس پيش اين درزى جهت قباى بقا و لباس تقوى ساختن
اطلس عمرت به مقراض شهور تو تمنا مي برى كه اختر مدام سخت مي تولى ز تربيعات او سخت مي رنجى ز خاموشى او كه چرا زهره ى طرب در رقص نيست اخترت گويد كه گر افزون كنم تو مبين قلابى اين اختران تو مبين قلابى اين اختران برد پاره پاره خياط غرور لاغ كردى سعد بودى بر دوام وز دلال و كينه و آفات او وز نحوس و قبض و كين كوشى او بر سعود و رقص سعد او مه ايست لاغ را پس كليت مغبون كنم عشق خود بر قلب زن بين اى مهان عشق خود بر قلب زن بين اى مهان