دفتر ششم از كتاب مثنوى
باز مكرر كردن صوفى سال را
گفت صوفى قادرست آن مستعان آنك آتش را كند ورد و شجر آنك گل آرد برون از عين خار آنك زو هر سرو آزادى كند آنك شد موجود از وى هر عدم آنك تن را جان دهد تا حى شود خود چه باشد گر ببخشد آن جواد دور دارد از ضعيفان در كمين دور دارد از ضعيفان در كمين كه كند سوداى ما را بى زيان هم تواند كرد اين را بي ضرر هم تواند كرد اين دى را بهار قادرست ار غصه را شادى كند گر بدارد باقيش او را چه كم گر نميراند زيانش كى شود بنده را مقصود جان بي اجتهاد مكر نفس و فتنه ى ديو لعين مكر نفس و فتنه ى ديو لعين