دفتر ششم از كتاب مثنوى
مثل
ذكر آن ارياح سرد و زمهرير هم چو آن ميوه كه در وقت شتا قصه ى دور تبسمهاى شمس حال رفت و ماند جزوت يادگار چون فرو گيرد غمت گر چستيى گفتييش اى غصه ى منكر به حال گر بهر دم نت بهار و خرميست چاش گل تن فكر تو هم چون گلاب از كپي خويان كفران كه دريغ آن لجاج كفر قانون كپيست با كپي خويان تهتكها چه كرد در عمارتها سگانند و عقور گر نبودى اين بزوغ اندر خسوف زيركان و عاقلان از گمرهى زيركان و عاقلان از گمرهى اندر آن ازمان و ايام عسير مي كند افسانه ى لطف خدا وآن عروسان چمن را لمس و طمس يا ازو واپرس يا خود ياد آر زان دم نوميد كن وا جستيى راتبه ى انعامها را زان كمال هم چو چاش گل تنت انبار چيست منكر گل شد گلاب اينت عجاب بر نبي خويان نثار مهر و ميغ وآن سپاس و شكر منهاج نبيست با نبي رويان تنسكها چه كرد در خرابيهاست گنج عز و نور گم نكردى راه چندين فيلسوف ديده بر خرطوم داغ ابلهى ديده بر خرطوم داغ ابلهى