دفتر ششم از كتاب مثنوى
باقى قصه ى فقير روزي طلب بي واسطه ى كسب
تا جهان لرزان بود مانند برگ تا خم يك رنگى عيسى ما كان جهان هم چون نمكسار آمدست خاك را بين خلق رنگارنگ را اين نمكسار جسوم ظاهرست آن نمكسار معانى معنويست اين نوى را كهنگى ضدش بود آنچنان كه از صقل نور مصطفى از جهود و مشرك و ترسا و مغ صد هزاران سايه كوتاه و دراز نه درازى ماند نه كوته نه پهن ليك يك رنگى كه اندر محشرست كه معانى آن جهان صورت شود گردد آنگه فكر نقش نامه ها اين زمان سرها مثال گاو پيس نوبت صدرنگيست و صددلى نوبت زنگست رومى شد نهان نوبت گرگست و يوسف زير چاه تا ز رزق بي دريغ خيره خند در درون بيشه شيران منتظر در درون بيشه شيران منتظر در شمال و در سموم بعث و مرگ بشكند نرخ خم صدرنگ را هر چه آنجا رفت بي تلوين شدست مي كند يك رنگ اندر گورها خود نمكسار معانى ديگرست از ازل آن تا ابد اندر نويست آن نوى بى ضد و بى ند و عدد صد هزاران نوع ظلمت شد ضيا جملگى يك رنگ شد زان الپ الغ شد يكى در نور آن خورشيد راز گونه گونه سايه در خورشيد رهن بر بد و بر نيك كشف و ظاهرست نقشهامان در خور خصلت شود اين بطانه روى كار جامه ها دوك نطق اندر ملل صد رنگ ريس عالم يك رنگ كى گردد جلى اين شبست و آفتاب اندر رهان نوبت قبطست و فرعونست شاه اين سگان را حصه باشد روز چند تا شود امر تعالوا منتشر تا شود امر تعالوا منتشر