دفتر ششم از كتاب مثنوى
تمامى قصه ى آن فقير و نشان جاى آن گنج
اندر آن رقعه نبشته بود اين آن فلان قبه كه در وى مشهدست پشت با وى كن تو رو در قبله آر چون فكندى تير از قوس اى سعاد پس كمان سخت آورد آن فتى زو تبر آورد و بيل او شاد شاد كند شد هم او و هم بيل و تبر هم چنين هر روز تير انداختى چونك اين را پيشه كرد او بر دوام چونك اين را پيشه كرد او بر دوام كه برون شهر گنجى دان دفين پشت او در شهر و در در فدفدست وانگهان از قوس تيرى بر گذار بر كن آن موضع كه تيرت اوفتاد تير پرانيد در صحن فضا كند آن موضع كه تيرش اوفتاد خود نديد از گنج پنهانى اثر ليك جاى گنج را نشناختى فجفجى در شهر افتاد و عوام فجفجى در شهر افتاد و عوام