دفتر ششم از كتاب مثنوى
واگشتن مريد از وثاق شيخ و پرسيدن از مردم و نشان دادن ايشان كى شيخ به فلان بيشه رفته است
بعد از آن پرسان شد او از هر كسى پس كسى گفتش كه آن قطب ديار آن مريد ذوالفقارانديش تفت ديو مي آورد پيش هوش مرد كين چنين زن را چرا اين شيخ دين ضد را با ضد ايناس از كجا باز او لاحول مي كرد آتشين من كى باشم با تصرفهاى حق باز نفسش حمله مي آورد زود كه چه نسبت ديو را با جبرئيل چون تواند ساخت با آزر خليل چون تواند ساخت با آزر خليل شيخ را مي جست از هر سو بسى رفت تا هيزم كشد از كوهسار در هواى شيخ سوى بيشه رفت وسوسه تا خفيه گردد مه ز گرد دارد اندر خانه يار و همنشين با امام الناس نسناس از كجا كه اعتراض من برو كفرست و كين كه بر آرد نفس من اشكال و دق زين تعرف در دلش چون كاه دود كه بود با او به صحبت هم مقيل چون تواند ساخت با ره زن دليل چون تواند ساخت با ره زن دليل