دفتر ششم از كتاب مثنوى
حكمت در انى جاعل فى الارض خليفة
پس خليفه ساخت صاحب سينه اى بس صفاى بي حدودش داد او دو علم بر ساخت اسپيد و سياه در ميان آن دو لشكرگاه زفت هم چنان دور دوم هابيل شد هم چنان اين دو علم از عدل و جور ضد ابراهيم گشت و خصم او چون درازى جنگ آمد ناخوشش پس حكم كرد آتشى را و نكر دور دور و قرن قرن اين دو فريق سالها اندر ميانشان حرب بود آب دريا را حكم سازيد حق هم چنان تا دور و طور مصطفى هم نكر سازيد از بهر ثمود هم نكر سازيد بهر قوم عاد هم نكر سازيد بر قارون ز كين تا حليمى زمين شد جمله قهر لقمه اى را كه ستون اين تنست چونك حق قهرى نهد در نان تو اين لباسى كه ز سرما شد مجير اين لباسى كه ز سرما شد مجير تا بود شاهيش را آيينه اى وانگه از ظلمت ضدش بنهاد او آن يكى آدم دگر ابليس راه چالش و پيكار آنچ رفت رفت ضد نور پاك او قابيل شد تا به نمرود آمد اندر دور دور وآن دو لشكر كين گزار و جنگ جو فيصل آن هر دو آمد آتشش تا شود حل مشكل آن دو نفر تا به فرعون و به موسى شفيق چون ز حد رفت و ملولى مي فزود تا كه ماند كى برد زين دو سبق با ابوجهل آن سپهدار جفا صيحه اى كه جانشان را در ربود زود خيزى تيزرو يعنى كه باد در حليمى اين زمين پوشيد كين برد قارون را و گنجش را به قعر دفع تيغ جوع نان چون جوشنست چون خناق آن نان بگيرد در گلو حق دهد او را مزاج زمهرير حق دهد او را مزاج زمهرير