باخبر شدن آن غريب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعويل بر عطاى مخلوق و ياد نعمتهاى حق كردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذين كفروا بربهم يعدلون - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

باخبر شدن آن غريب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعويل بر عطاى مخلوق و ياد نعمتهاى حق كردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذين كفروا بربهم يعدلون





  • چون به هوش آمد بگفت اى كردگار
    گرچه خواجه بس سخاوت كرده بود
    او كله بخشيد و تو سر پر خرد
    او زرم داد و تو دست زرشمار
    خواجه شمعم دادو تو چشم قرير
    او وظيفه داد و تو عمر و حيات
    او وثاقم داد و تو چرخ و زمين
    زر از آن تست زر او نافريد
    آن سخا و رحم هم تو داديش
    من مرورا قبله ى خود ساختم
    ما كجا بوديم كان ديان دين
    چون همى كرد از عدم گردون پديد
    ز اختران مي ساخت او مصباح ها
    اى بسا بنيادها پنهان و فاش
    آدم اصطرلاب اوصاف علوست
    هرچه در وى مي نمايد ژس اوست
    بر صطرلابش نقوش عنكبوت
    تا ز چرخ غيب وز خورشيد روح
    عنكبوت و اين صطرلاب رشاد
    انبيا را داد حق تنجيم اين
    انبيا را داد حق تنجيم اين




  • مجرمم بودم به خلق اوميدوار
    هيچ آن كفو عطاى تو نبود
    او قبا بخشيد و تو بالا و قد
    او ستورم داد و تو عقل سوار
    خواجه نقلم داد و تو طعمه پذير
    وعده اش زر وعده ى تو طيبات
    در وثاقت او و صد چون او سمين
    نان از آن تست نان از تش رسيد
    كز سخاوت مي فزودى شاديش
    قبله ساز اصل را انداختم
    عقل مي كاريد اندر آب و طين
    وين بساط خاك را مي گستريد
    وز طبايع قفل با مفتاح ها
    مضمر اين سقف كرد و اين فراش
    وصف آدم مظهر آيات اوست
    هم چو ژس ماه اندر آب جوست
    بهر اوصاف ازل دارد ثبوت
    عنكبوتش درس گويد از شروح
    بي منجم در كف عام اوفتاد
    غيب را چشمى ببايد غيب بين
    غيب را چشمى ببايد غيب بين



/ 1765