دفتر ششم از كتاب مثنوى
باخبر شدن آن غريب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعويل بر عطاى مخلوق و ياد نعمتهاى حق كردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذين كفروا بربهم يعدلون
در چه دنيا فتادند اين قرون از برون دان آنچ در چاهت نمود برد خرگوشيش از ره كاى فلان در رو اندر چاه كين از وى بكش آن مقلد سخره ى خرگوش شد او نگفت اين نقش داد آب نيست تو هم از دشمن چو كينى مي كشى آن عداوت اندرو ژس حقست وآن گنه در وى ز جنس جرم تست خلق زشتت اندرو رويت نمود چونك قبح خويش ديدى اى حسن مي زند بر آب استاره ى سنى كين ستاره ى نحس در آب آمدست خاك استيلا بريزى بر سرش ژس پنهان گشت و اندر غيب راند آن ستاره ى نحس هست اندر سما بلك بايد دل سوى بي سوى بست داد داد حق شناس و بخششش گر بود داد خسان افزون ز ريگ ژس آخر چند پايد در نظر ژس آخر چند پايد در نظر ژس خود را ديد هر يك چه درون ورنه آن شيرى كه در چه شد فرود در تگ چاهست آن شير ژيان چون ازو غالب ترى سر بر كنش از خيال خويشتن پر جوش شد اين به جز تقليب آن قلاب نيست اى زبون شش غلط در هر ششى كز صفات قهر آنجا مشتقست بايد آن خو را ز طبع خويش شست كه ترا او صفحه ى آيينه بود اندر آيينه بر آيينه مزن خاك تو بر ژس اختر مي زنى تا كند او سعد ما را زيردست چونك پندارى ز شبهه اخترش تو گمان بردى كه آن اختر نماند هم بدان سو بايدش كردن دوا نحس اين سو ژس نحس بي سو است ژس آن دادست اندر پنج و شش تو بميرى وآن بماند مردريگ اصل بينى پيشه كن اى كژنگر اصل بينى پيشه كن اى كژنگر