توزيع كردن پاي مرد در جمله ى شهر تبريز و جمع شدن اندك چيز و رفتن آن غريب به تربت محتسب به زيارت و اين قصه را بر سر گور او گفتن به طريق نوحه الى آخره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

توزيع كردن پاي مرد در جمله ى شهر تبريز و جمع شدن اندك چيز و رفتن آن غريب به تربت محتسب به زيارت و اين قصه را بر سر گور او گفتن به طريق نوحه الى آخره





  • چرخ آن چرخست آن مهتاب نيست
    محسنان هستند كو آن مستطاب
    تو شدى سوى خدا اى محترم
    مجمع و پاى علم ماوى القرون
    نقش ها گر بي خبر گر با خبر
    دم به دم در صفحه ى انديشه شان
    خشم مي آرد رضا را مي برد
    نيم لحظه مدركاتم شام و غدو
    كوزه گر با كوزه باشد كارساز
    چوب در دست دروگر معتكف
    جامه اندر دست خياطى بود
    مشك با سقا بود اى منتهى
    هر دمى پر مي شوى تى مي شوى
    چشم بند از چشم روزى كى رود
    چشم دارى تو به چشم خود نگر
    گوش دارى تو به گوش خود شنو
    بى ز تقليدى نظر را پيشه كن
    بى ز تقليدى نظر را پيشه كن




  • جوى آن جويست آب آن آب نيست
    اختران هستند كو آن آفتاب
    پس به سوى حق روم من نيز هم
    هست حق كل لدينا محضرون
    در كف نقاش باشد محتصر
    ثبت و محوى مي كند آن بي نشان
    بخل مي آرد سخا را مي برد
    هيچ خالى نيست زين اثبات و محو
    كوزه از خود كى شود پهن و دراز
    ورنه چون گردد بريده و متلف
    ورنه از خود چون بدوزد يا درد
    ورنه از خود چون شود پر يا تهى
    پس بدانك در كف صنع ويى
    صنع از صانع چه سان شيدا شود
    منگر از چشم سفيهى بي خبر
    گوش گولان را چرا باشى گرو
    هم براى عقل خود انديشه كن
    هم براى عقل خود انديشه كن



/ 1765