ماخذه ى يوسف صديق صلوات الله عليه به حبس بضع سنين به سبب يارى خواستن از غير حق و گفتن اذكرنى عند ربك مع تقريره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

ماخذه ى يوسف صديق صلوات الله عليه به حبس بضع سنين به سبب يارى خواستن از غير حق و گفتن اذكرنى عند ربك مع تقريره





  • الحق اندر زير اين چرخ كبود
    مي ربودى رنگ او هر ديده را
    هم چو مه هم چون عطارد تيزرو
    ماه عرصه ى آسمان را در شبى
    چون به يك شب مه بريد ابراج را
    صد چو ماهست آن عجب در يتيم
    آن عجب كو در شكاف مه نمود
    كار و بار انبيا و مرسلون
    تو برون رو هم ز افلاك و دوار
    در ميان بيضه اى چون فرخ ها
    معجزات اين جا نخواهد شرح گشت
    آفتاب لطف حق بر هر چه تافت
    تاب لطفش را تو يكسان هم مدان
    لعل را زان هست گنج مقتبس
    آنك بر ديوار افتد آفتاب
    چون دمى حيران شد از وى شاه فرد
    كاى اچى بس خوب اسپى نيست اين
    پس عماد الملك گفتش اى خديو
    در نظر آنچ آورى گرديد نيك
    هست ناقص آن سر اندر پيكرش
    هست ناقص آن سر اندر پيكرش




  • آن چنان كره به قد و تگ نبود
    مرحب آن از برق و مه زاييده را
    گوييى صرصر علف بودش نه جو
    مي برد اندر مسير و مذهبى
    از چه منكر مي شوى معراج را
    كه به يك ايماء او شد مه دو نيم
    هم به قدر ضعف حس خلق بود
    هست از افلاك و اخترها برون
    وانگهان نظاره كن آن كار و بار
    نشنوى تسبيح مرغان هوا
    ز اسپ و خوارمشاه گو و سرگذشت
    از سگ و از اسپ فر كهف يافت
    سنگ را و لعل را داد او نشان
    سنگ را گرمى و تابانى و بس
    آن چنان نبود كز آب و اضطراب
    روى خود سوى عماد الملك كرد
    از بهشتست اين مگر نه از زمين
    چون فرشته گردد از ميل تو ديو
    بس گش و رعناست اين مركب وليك
    چون سر گاوست گويى آن سرش
    چون سر گاوست گويى آن سرش



/ 1765