گفتن خواجه در خواب به آن پاي مرد وجوه وام آن دوست را كى آمده بود و نشان دادن جاى دفن آن سيم و پيغام كردن به وارثان كى البته آن را بسيار نبينند وهيچ باز نگيرند و اگر چه او هيچ از آن قبول نكند يا بعضى را قبول نكند هم آنجا بگذارند تا هر آنك خواهد برگيرد كى من با خدا نذرها كردم كى از آن سيم به من و به متعلقان من حبه اى باز نگردد الى آخره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

گفتن خواجه در خواب به آن پاي مرد وجوه وام آن دوست را كى آمده بود و نشان دادن جاى دفن آن سيم و پيغام كردن به وارثان كى البته آن را بسيار نبينند وهيچ باز نگيرند و اگر چه او هيچ از آن قبول نكند يا بعضى را قبول نكند هم آنجا بگذارند تا هر آنك خواهد برگيرد كى من با خدا نذرها كردم كى از آن سيم به من و به متعلقان من حبه اى باز نگردد الى آخره





  • ور روا دارند چيزى زان ستد
    گر روانم را پژولانند زود
    از خدا اوميد دارم من لبق
    دو قضيه ى ديگر او را شرح داد
    تا بماند دو قضيه سر و راز
    برجهيد از خواب انگشتك زنان
    گفت مهمان در چه سوداهاستى
    تا چه ديدى خواب دوش اى بوالعلا
    خواب ديده پيل تو هندوستان
    گفت سوداناك خوابى ديده ام
    خواب ديدم خواجه ى بيدار را
    خواب ديدم خواجه ى معطى المنى
    مست و بي خود اين چنين بر مي شمرد
    در ميان خانه افتاد او دراز
    با خود آمد گفت اى بحر خوشى
    خواب در بنهاده اى بيداريى
    توانگرى پنهان كنى در ذل فقر
    ضد اندر ضد پنهان مندرج
    روضه اندر آتش نمرود درج
    تا بگفته مصطفى شاه نجاح
    تا بگفته مصطفى شاه نجاح




  • بيست چندان خو زيانشان اوفتد
    صد در محنت بريشان بر گشود
    كه رساند حق را در مستحق
    لب به ذكر آن نخواهم بر گشاد
    هم نگردد مثنوى چندين دراز
    گه غزل گويان و گه نوحه كنان
    پاي مردا مست و خوش بر خاستى
    كه نمي گنجى تو در شهر و فلا
    كه رميدستى ز حلقه ى دوستان
    در دل خود آفتابى ديده ام
    آن سپرده جان پى ديدار را
    واحد كالالف ان امر عنى
    تا كه مستى عقل و هوشش را ببرد
    خلق انبه گرد او آمد فراز
    اى نهاده هوش ها در بيهشى
    بسته اى در بي دلى دلداريى
    طوق دولت بسته اندر غل فقر
    آتش اندر آب سوزان مندرج
    دخل ها رويان شده از بذل و خرج
    السماح يا اولى النعمى رباح
    السماح يا اولى النعمى رباح



/ 1765