دفتر ششم از كتاب مثنوى
گفتن خواجه در خواب به آن پاي مرد وجوه وام آن دوست را كى آمده بود و نشان دادن جاى دفن آن سيم و پيغام كردن به وارثان كى البته آن را بسيار نبينند وهيچ باز نگيرند و اگر چه او هيچ از آن قبول نكند يا بعضى را قبول نكند هم آنجا بگذارند تا هر آنك خواهد برگيرد كى من با خدا نذرها كردم كى از آن سيم به من و به متعلقان من حبه اى باز نگردد الى آخره
ما نقص مال من الصدقات قط جوشش و افزونى زر در زكات آن زكاتت كيسه ات را پاسبان ميوه ى شيرين نهان در شاخ و برگ زبل گشته قوت خاك از شيوه اى درعدم پنهان شده موجوديى آهن و سنگ از برونش مظلمى درج در خوفى هزاران آمنى اندرون گاو تن شه زاده اى تا خرى پيرى گريزد زان نفيس تا خرى پيرى گريزد زان نفيس انما الخيرات نعم المرتبط عصمت از فحشا و منكر در صلات وآن صلاتت هم ز گرگانت شبان زندگى جاودان در زير مرگ زان غذا زاده زمين را ميوه اى در سرشت ساجدى مسجوديى اندرون نورى و شمع عالمى در سواد چشم چندان روشنى گنج در ويرانه اى بنهاده اى گاو بيند شاه نى يعنى بليس گاو بيند شاه نى يعنى بليس