دفتر ششم از كتاب مثنوى
رفتن پسران سلطان به حكم آنك الانسان حريص على ما منع ما بندگى خويش نموديم وليكن خوى بد تو بنده ندانست خريدن به سوى آن قلعه ى ممنوع عنه آن همه وصيت ها و اندرزهاى پدر را زير پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و مي گفتند ايشان را نفوس لوامه الم ياتكم نذير ايشان مي گفتند گريان و پشيمان لوكنا نسمع او نعقل ماكنا فى اصحاب السعير
چونك گم شد جمله جمله يافتند چونك گم شد جمله جمله يافتند از كم آمد سوى كل بشتافتند از كم آمد سوى كل بشتافتند