دفتر ششم از كتاب مثنوى
ذكر آن پادشاه كه آن دانشمند را به اكراه در مجلس آورد و بنشاند ساقى شراب بر دانشمند عرضه كرد ساغر پيش او داشت رو بگردانيد و ترشى و تندى آغاز كرد شاه ساقى را گفت كى هين در طبعش آر ساقى چندى بر سرش كوفت و شرابش در خورد داد الى آخره
شرم دارم از نبى ذو فنون مصطفى كرد اين وصيت با بنون ديگران را بس به طبع آورده اى هم به طبع آور بمردى خويش را چون قلاووزى صبرت پر شود مصطفى بين كه چو صبرش شد براق مصطفى بين كه چو صبرش شد براق