دفتر ششم از كتاب مثنوى
روان گشتن شاه زادگان بعد از تمام بحث و ماجرا به جانب ولايت چين سوى معشوق و مقصود تا به قدر امكان به مقصود نزديك تر باشند اگر چه راه وصل مسدودست به قدر امكان نزديك تر شدن محمودست الى آخره
اين بگفتند و روان گشتند زود صبر بگزيدند و صديقين شدند والدين و ملك را بگذاشتند هم چو ابراهيم ادهم از سرير يا چو ابراهيم مرسل سرخوشى يا چو اسمعيل صبار مجيد يا چو اسمعيل صبار مجيد هر چه بود اى يار من آن لحظه بود بعد از آن سوى بلاد چين شدند راه معشوق نهان بر داشتند عشقشان بي پا و سر كرد و فقير خويش را افكند اندر آتشى پيش عشق و خنجرش حلقى كشيد پيش عشق و خنجرش حلقى كشيد