حكايت امرء القيس كى پادشاه عرب بود و به صورت عظيم به جمال بود يوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زليخا مرده ى او و او شاعر طبع قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل چون همه زنان او را به جان مي جستند اى عجب غزل او و ناله ى او بهر چه بود مگر دانست كى اين ها همه تمثال صورتي اند كى بر تخته هاى خاك نقش كرده اند عاقبت اين امرء القيس را حالى پيدا شد كى نيم شب از ملك و فرزند گريخت و خود را در دلقى پنهان كرد و از آن اقليم به اقليم ديگر رفت در طلب آن كس كى از اقليم منزه است يختص برحمته من يشاء الى آخره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

حكايت امرء القيس كى پادشاه عرب بود و به صورت عظيم به جمال بود يوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زليخا مرده ى او و او شاعر طبع قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل چون همه زنان او را به جان مي جستند اى عجب غزل او و ناله ى او بهر چه بود مگر دانست كى اين ها همه تمثال صورتي اند كى بر تخته هاى خاك نقش كرده اند عاقبت اين امرء القيس را حالى پيدا شد كى نيم شب از ملك و فرزند گريخت و خود را در دلقى پنهان كرد و از آن اقليم به اقليم ديگر رفت در طلب آن كس كى از اقليم منزه است يختص برحمته من يشاء الى آخره





  • روز او و روزى عاشق هم او
    ماهيان را نقد شد از عين آب
    هم چو طفلست او ز پستان شيرگير
    طفل داند هم نداند شير را
    گيج كرد اين گردنامه روح را
    گيج نبود در روش بلك اندرو
    چون بيابد او كه يابد گم شود
    دانه گم شد آنگهى او تين بود
    دانه گم شد آنگهى او تين بود




  • دل همو دلسوزى عاشق هم او
    نان و آب و جامه و دارو و خواب
    او نداند در دو عالم غير شير
    راه نبود اين طرف تدبير را
    تا بيابد فاتح و مفتوح را
    حاملش دريا بود نه سيل و جو
    هم چو سيلى غرقه ى قلزم شود
    تا نمردى زر ندادم اين بود
    تا نمردى زر ندادم اين بود



/ 1765