رجوع كردن به قصه ى آن شخص كى به او گنج نشان دادند به مصر و بيان تضرع او از درويشى به حضرت حق - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

رجوع كردن به قصه ى آن شخص كى به او گنج نشان دادند به مصر و بيان تضرع او از درويشى به حضرت حق





  • مرد ميراثى چو خورد و شد فقير
    خود كى كوبد اين در رحمت نثار
    خواب ديد او هاتفى گفت او شنيد
    رو به مصر آنجا شود كار تو راست
    در فلان موضع يكى گنجى است زفت
    بي درنگى هين ز بغداد اى نژند
    چون ز بغداد آمد او تا سوى مصر
    بر اميد وعده ى هاتف كه گنج
    در فلان كوى و فلان موضع دفين
    ليك نفقه ش بيش و كم چيزى نماند
    ليك شرم و همتش دامن گرفت
    باز نفسش از مجاعت بر طپيد
    گفت شب بيرون روم من نرم نرم
    هم چو شبكوكى كنم شب ذكر و بانگ
    اندرين انديشه بيرون شد بكوى
    يك زمان مانع همي شد شرم و جاه
    پاى پيش و پاى پس تا ثلث شب
    پاى پيش و پاى پس تا ثلث شب




  • آمد اندر يا رب و گريه و نفير
    كه نيابد در اجابت صد بهار
    كه غناى تو به مصر آيد پديد
    كرد كديت را قبول او مرتجاست
    در پى آن بايدت تا مصر رفت
    رو به سوى مصر و منبت گاه قند
    گرم شد پشتش چو ديد او روى مصر
    يابد اندر مصر بهر دفع رنج
    هست گنجى سخت نادر بس گزين
    خواست دقى بر عوام الناس راند
    خويش را در صبر افشردن گرفت
    ز انتجاع و خواستن چاره نديد
    تا ز ظلمت نايدم در كديه شرم
    تا رسد از بامهاام نيم دانگ
    واندرين فكرت همى شد سو به سوى
    يك زمانى جوع مي گفتش بخواه
    كه بخواهم يا بخسپم خشك لب
    كه بخواهم يا بخسپم خشك لب



/ 1765