دفتر ششم از كتاب مثنوى
بيان اين خبر كى الكذب ريبة والصدق طمانينة
در تو جوعى مي رسد تو ز اعتلال هركه را درد مجاعت نقد شد لذت از جوعست نه از نقل نو پس ز بي جوعيست وز تخمه ى تمام چون ز دكان و مكاس و قيل و قال چون ز غيبت و اكل لحم مردمان عشوه ها در صيد شله ى كفته تو بار آخر گوييش سوزان و چست درد داروى كهن را نو كند كيمياى نو كننده دردهاست هين مزن تو از ملولى آه سرد خادع دردند درمان هاى ژاژ آب شورى نيست در مان عطش ليك خادع گشته و مانع شد ز جست هم چنين هر زر قلبى مانعست پا و پرت را به تزويرى بريد گفت دردت چينم او خود درد بود رو ز درمان دروغين مي گريز گفت نه دزدى تو و نه فاسقى بر خيال و خواب چندين ره كنى بر خيال و خواب چندين ره كنى كه همي سوزد ازو تخمه و ملال نو شدن با جزو جزوش عقد شد با مجاعت از شكر به نان جو آن ملالت نه ز تكرار كلام در فريب مردمت نايد ملال شصت سالت سيريى نامد از آن بى ملولى بارها خوش گفته تو گرم تر صد بار از بار نخست درد هر شاخ ملولى خو كند كو ملولى آن طرف كه درد خاست درد جو و درد جو و درد درد ره زنند و زرستانان رسم باژ وقت خوردن گر نمايد سرد و خوش ز آب شيرينى كزو صد سبزه رست از شناس زر خوش هرجا كه هست كه مراد تو منم گير اى مريد مات بود ار چه به ظاهر برد بود تا شود دردت مصيب و مشك بيز مرد نيكى ليك گول و احمقى نيست عقلت را تسوى روشنى نيست عقلت را تسوى روشنى