دفتر ششم از كتاب مثنوى
بازگشتن آن شخص شادمان و مراد يافته و خداى را شكر گويان و سجده كنان و حيران در غرايب اشارات حق و ظهور تاويلات آن در وجهى كى هيچ عقلى و فهمى بدانجا نرسد
لشكر آرد او پگه تا حول نيل آمنى امت موسى شود گر به مصر اندر بدى او نامدى آمد و در سبط افكند او گداز آن بود لطف خفى كو را صمد نيست مخفى مزد دادن در تقى نيست مخفى وصل اندر پرورش نيست مخفى سير با پاى روا عارفان زانند دايم آمنون امنشان از عين خوف آمد پديد امن ديدى گشته در خوفى خفى آن امير از مكر بر عيسى تند اندر آيد تا شود او تاجدار هى مي آويزيد من عيسى نيم زوترش بردار آويزيد كو چند لشكر مي رود تا بر خورد چند در عالم بود برژس اين بس سپه بنهاده دل بر مرگ خويش ابرهه با پيل بهر ذل بيت تا حريم كعبه را ويران كند تا حريم كعبه را ويران كند تا زند بر موسى و قومش سبيل او به تحت الارض و هامون در رود وهم از سبطى كجا زايل شدى كه بدانك امن در خوفست راز نار بنمايد خود آن نورى بود ساحران را اجر بين بعد از خطا ساحران را وصل داد او در برش ساحران را سير بين در قطع پا كه گذر كردند از درياى خون لاجرم باشند هر دم در مزيد خوف بين هم در اميدى اى حفى عيسى اندر خانه رو پنهان كند خود ز شبه عيسى آيد تاج دار من اميرم بر جهودان خوش پيم عيسى است از دست ما تخليط جو برگ او فى گردد و بر سر خورد زهر پندارد بود آن انگبين روشنيها و ظفر آيد به پيش آمده تا افكند حى را چو ميت جمله را زان جاى سرگردان كند جمله را زان جاى سرگردان كند