دفتر اول از كتاب مثنوى
صبر فرمودن اعرابى زن خود را و فضيلت صبر و فقر بيان كردن با زن
شوى گفتش چند جويى دخل و كشت عاقل اندر بيش و نقصان ننگرد خواه صاف و خواه سيل تيره رو اندرين عالم هزاران جانور شكر مي گويد خدا را فاخته حمد مي گويد خدا را عندليب باز دست شاه را كرده نويد همچنين از پشه گيرى تا به پيل اين همه غمها كه اندر سينه هاست اين غمان بيخ كن چون داس ماست دان كه هر رنجى ز مردن پاره ايست چون ز جزو مرگ نتوانى گريخت جزو مرگ ار گشت شيرين مر ترا دردها از مرگ مي آيد رسول هر كه شيرين مي زيد او تلخ مرد گوسفندان را ز صحرا مي كشند شب گذشت و صبح آمد اى تمر تو جوان بودى و قانع تر بدى رز بدى پر ميوه چون كاسد شدى ميوه ات بايد كه شيرين تر شود ميوه ات بايد كه شيرين تر شود خود چه ماند از عمر افزون تر گذشت زانك هر دو همچو سيلى بگذرد چون نمي پايد دمى از وى مگو مي زيد خوش عيش بى زير و زبر بر درخت و برگ شب نا ساخته كاعتماد رزق بر تست اى مجيب از همه مردار ببريده اميد شد عيال الله و حق نعم المعيل از بخار و گرد باد و بود ماست اين چنين شد و آنچنان وسواس ماست جزو مرگ از خود بران گر چاره ايست دان كه كلش بر سرت خواهند ريخت دان كه شيرين مي كند كل را خدا از رسولش رو مگردان اى فضول هر كه او تن را پرستد جان نبرد آنك فربه تر مر آن را مي كشند چند گيرى اين فسانه ى زر ز سر زر طلب گشتى خود اول زر بدى وقت ميوه پختنت فاسد شدى چون رسن تابان نه واپس تر رود چون رسن تابان نه واپس تر رود