دفتر ششم از كتاب مثنوى
در تفسير اين خبر كى مصطفى صلوات الله عليه فرمود من كنت مولاه فعلى مولاه تا منافقان طعنه زدند كى بس نبودش كى ما مطيعى و چاكرى نموديم او را چاكرى كودكى خلم آلودمان هم مي فرمايد الى آخره
زين سبب پيغامبر با اجتهاد گفت هر كو را منم مولا و دوست كيست مولا آنك آزادت كند چون به آزادى نبوت هاديست اى گروه ممنان شادى كنيد ليك مي گوييد هر دم شكر آب بي زبان گويند سرو و سبزه زار حله ها پوشيده و دامن كشان جزو جزو آبستن از شاه بهار مريمان بى شوى آبست از مسيح ماه ما بي نطق خوش بر تافتست نطق عيسى از فر مريم بود تا زيادت گردد از شكر اى ثقات ژس آن اينجاست ذل من قنع در جوال نفس خود چندين مرو در جوال نفس خود چندين مرو نام خود وان على مولا نهاد ابن عم من على مولاى اوست بند رقيت ز پايت بر كند ممنان را ز انبيا آزاديست هم چو سرو و سوسن آزادى كنيد بي زبان چون گلستان خوش خضاب شكر آب و شكر عدل نوبهار مست و رقاص و خوش و عنبرفشان جسمشان چون درج پر در ثمار خامشان بى لاف و گفتارى فصيح هر زبان نطق از فر ما يافتست نطق آدم پرتو آن دم بود پس نبات ديگرست اندر نبات اندرين طورست عز من طمع از خريداران خود غافل مشو از خريداران خود غافل مشو