دفتر ششم از كتاب مثنوى
باز آمدن زن جوحى به محكمه ى قاضى سال دوم بر اميد وظيفه ى پارسال و شناختن قاضى او را الى اتمامه
بعد سالى باز جوحى از محن آن وظيفه ى پار را تجديد كن زن بر قاضى در آمد با زنان تا بنشناسد ز گفتن قاضيش هست فتنه غمره ى غماز زن چون نمي توانست آوازى فراشت گفت قاضى رو تو خصمت را بيار جوحى آمد قاضيش نشناخت زود زو شنيده بود آواز از برون گفت نفقه ى زن چرا ندهى تمام ليك اگر ميرم ندارم من كفن زين سخن قاضى مگر بشناختش گفت آن شش پنج با من باختى نوبت من رفت امسال آن قمار از شش و از پنج عارف گشت فرد رست او از پنج حس و شش جهت شد اشاراتش اشارات ازل زين چه شش گوشه گر نبود برون واردى بالاى چرخ بى ستن يوسفان چنگال در دلوش زده يوسفان چنگال در دلوش زده رو به زن كرد و بگفت اى چست زن پيش قاضى از گله ى من گو سخن مر زنى را كرد آن زن ترجمان ياد نايد از بلاى ماضيش ليك آن صدتو شود ز آواز زن غمزه ى تنهاى زن سودى نداشت تا دهم كار ترا با او قرار كو به وقت لقيه در صندوق بود در شرى و بيع و در نقص و فزون گفت از جان شرع را هستم غلام مفلس اين لعبم و شش پنج زن ياد آورد آن دغل وان باختش پار اندر شش درم انداختى با دگر كس باز دست از من بدار محترز گشتست زين شش پنج نرد از وراى آن همه كرد آگهت جاوز الاوهام طرا و اعتزل چون بر آرد يوسفى را از درون جسم او چون دلو در چه چاره كن رسته از چاه و شه مصرى شده رسته از چاه و شه مصرى شده