دفتر ششم از كتاب مثنوى
رجوع كردن به قصه ى پروردن حق تعالى نمرود را بي واسطه ى مادر و دايه در طفلي
حاصل آن روضه چو باغ عارفان يك پلنگى طفلكان نو زاده بود پس بدادش شير و خدمتهاش كرد چون فطامش شد بگفتم با پرى پرورش دادم مر او را زان چمن داده من ايوب را مهر پدر داده كرمان را برو مهر ولد مادران را داب من آموختم صد عنايت كردم و صد رابطه تا نباشد از سبب در كش مكش ورنه تا خود هيچ عذرى نبودش اين حضانه ديد با صد رابطه شكر او آن بود اى بنده ى جليل هم چنان كين شاه زاده شكر شاه كه چرا من تابع غيرى شوم لطف هاى شه كه ذكر آن گذشت هم چنان نمرود آن الطاف را اين زمان كافر شد و ره مي زند رفته سوى آسمان با جلال صد هزاران طفل بي تلويم را صد هزاران طفل بي تلويم را از سموم صرصر آمد در امان گفتم او را شير ده طاعت نمود تا كه بالغ گشت و زفت و شيرمرد تا در آموزيد نطق و داورى كى بگفت اندر بگنجد فن من بهر مهمانى كرمان بي ضرر بر پدر من اينت قدرت اينت يد چون بود لطفى كه من افروختم تا ببيند لطف من بي واسطه تا بود هر استعانت از منش شكوتى نبود ز هر يار بدش كه بپروردم ورا بي واسطه كه شد او نمرود و سوزنده ى خليل كرد استكبار و استكثار جاه چونك صاحب ملك و اقبال نوم از تجبر بر دلش پوشيده گشت زير پا بنهاد از جهل و عمى كبر و دعوى خدايى مي كند با سه كركس تا كند با من قتال كشته تا يابد وى ابراهيم را كشته تا يابد وى ابراهيم را