دفتر ششم از كتاب مثنوى
رجوع كردن بدان قصه كى شاه زاده بدان طغيان زخم خورد از خاطر شاه پيش از استكمال فضايل ديگر از دنيا برفت
قصه كوته كن كه راى نفس كور شاه چون از محو شد سوى وجود چون به تركش بنگريد آن بي نظير گفت كو آن تير و از حق باز جست عفو كرد آن شاه دريادل ولى كشته شد در نوحه ى او مي گريست ور نباشد هر دو او پس كل نيست شكر مي كرد آن شهيد زردخد جسم ظاهر عاقبت خود رفتنيست آن عتاب ار رفت هم بر پوست رفت گرچه او فتراك شاهنشه گرفت و آن سوم كاهل ترين هر سه بود و آن سوم كاهل ترين هر سه بود برد او را بعد سالى سوى گور چشم مريخيش آن خون كرده بود ديد كم از تركشش يك چوبه تير گفت كه اندر حلق او كز تير تست آمده بد تير اه بر مقتلى اوست جمله هم كشنده و هم وليست هم كشنده ى خلق و هم ماتم كنيست كان بزد بر جسم و بر معنى نزد تا ابد معنى بخواهد شاد زيست دوست بي آزار سوى دوست رفت آخر از عين الكمال او ره گرفت صورت و معنى به كلى او ربود صورت و معنى به كلى او ربود