نصيحت كردن مرد مر زن را كى در فقيران به خوارى منگر و در كار حق به گمان كمال نگر و طعنه مزن در فقر و فقيران به خيال و گمان بي نوايى خويشتن - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر اول از كتاب مثنوى

نصيحت كردن مرد مر زن را كى در فقيران به خوارى منگر و در كار حق به گمان كمال نگر و طعنه مزن در فقر و فقيران به خيال و گمان بي نوايى خويشتن





  • گفت اى زن تو زنى يا بوالحزن
    مال و زر سر را بود همچون كلاه
    آنك زلف جعد و رعنا باشدش
    مرد حق باشد بمانند بصر
    وقت عرضه كردن آن برده فروش
    ور بود عيبى برهنه ش كى كند
    گويد اى شرمنده است از نيك و بد
    خواجه در عيبست غرقه تا به گوش
    كز طمع عيبش نبيند طامعى
    ور گدا گويد سخن چون زر كان
    كار درويشى وراى فهم تست
    زانك درويشان وراى ملك و مال
    حق تعالى عادلست و عادلان
    آن يكى را نعمت و كالا دهند
    آتشش سوزا كه دارد اين گمان
    فقر فخرى از گزافست و مجاز
    از غضب بر من لقبها راندى
    گر بگيرم بركنم دندان مار
    زانك آن دندان عدو جان اوست
    از طمع هرگز نخوانم من فسون
    از طمع هرگز نخوانم من فسون




  • فقر فخر آمد مرا بر سر مزن
    كل بود او كز كله سازد پناه
    چون كلاهش رفت خوشتر آيدش
    پس برهنه به كه پوشيده نظر
    بر كند از بنده جامه ى عيب پوش
    بل بجامه خدعه اى با وى كند
    از برهنه كردن او از تو رمد
    خواجه را مالست و مالش عيب پوش
    گشت دلها را طمعها جامعى
    ره نيابد كاله ى او در دكان
    سوى درويشى بمنگر سست سست
    روزيى دارند ژرف از ذوالجلال
    كى كنند استم گرى بر بي دلان
    وين دگر را بر سر آتش نهند
    بر خدا و خالق هر دو جهان
    نه هزاران عز پنهانست و ناز
    يارگير و مارگيرم خواندى
    تاش از سر كوفتن نبود ضرار
    من عدو را مي كنم زين علم دوست
    اين طمع را كرده ام من سرنگون
    اين طمع را كرده ام من سرنگون



/ 1765