دفتر اول از كتاب مثنوى
مراعات كردن زن شوهر را و استغفار كردن از گفته ى خويش
زن چو ديد او را كه تند و توسنست گفت از تو كى چنين پنداشتم زن در آمد ازطريق نيستى جسم و جان و هرچه هستم آن تست گر ز درويشى دلم از صبر جست تو مرا در دردها بودى دوا جان تو كز بهر خويشم نيست اين خويش من والله كه بهر خويش تو كاش جانت كش روان من فدا چون تو با من اين چنين بودى بظن خاك را بر سيم و زر كرديم چون تو كه در جان و دلم جا مي كنى تو تبرا كن كه هستت دستگاه ياد مي كن آن زمانى را كه من بنده بر وفق تو دل افروختست من سپاناخ تو با هرچم پزى كفر گفتم نك بايمان آمدم خوى شاهانه ى ترا نشناختم چون ز عفو تو چراغى ساختم مي نهم پيش تو شمشير و كفن مي نهم پيش تو شمشير و كفن گشت گريان گريه خود دام زنست از تو من اوميد ديگر داشتم گفت من خاك شماام نى ستى حكم و فرمان جملگى فرمان تست بهر خويشم نيست آن بهر تو است من نمي خواهم كه باشى بي نوا از براى تستم اين ناله و حنين هر نفس خواهد كه ميرد پيش تو از ضمير جان من واقف بدى هم ز جان بيزار گشتم هم ز تن تو چنينى با من اى جان را سكون زين قدر از من تبرا مي كنى اى تبراى ترا جان عذرخواه چون صنم بودم تو بودى چون شمن هرچه گويى پخت گويد سوختست يا ترش با يا كه شيرين مي سزى پيش حكمت از سر جان آمدم پيش تو گستاخ خر در تاختم توبه كردم اعتراض انداختم مي كشم پيش تو گردن را بزن مي كشم پيش تو گردن را بزن