دفتر اول از كتاب مثنوى
مراعات كردن زن شوهر را و استغفار كردن از گفته ى خويش
از فراق تلخ مي گويى سخن در تو از من عذرخواهى هست سر عذر خواهم در درونت خلق تست رحم كن پنهان ز خود اى خشمگين زين نسق مي گفت با لطف و گشاد گريه چون از حد گذشت و هاى هاى شد از آن باران يكى برقى پديد آنك بنده ى روى خوبش بود مرد آنك از كبرش دلت لرزان بود آنك از نازش دل و جان خون بود آنك در جور و جفااش دام ماست زين للناس حق آراستست چون پى يسكن اليهاش آفريد رستم زال ار بود وز حمزه بيش آنك عالم مست گفتش آمدى آب غالب شد بر آتش از نهيب چونك ديگى حايل آمد هر دو را ظاهرا بر زن چو آب ار غالبى اين چنين خاصيتى در آدميست اين چنين خاصيتى در آدميست هر چه خواهى كن وليكن اين مكن با تو بى من او شفيعى مستمر ز اعتماد او دل من جرم جست اى كه خلقت به ز صد من انگبين در ميانه گريه اى بر وى فتاد زو كه بى گريه بد او خود دلرباى زد شرارى در دل مرد وحيد چون بود چون بندگى آغاز كرد چون شوى چون پيش تو گريان شود چونك آيد در نياز او چون بود عذر ما چه بود چو او در عذر خاست زانچ حق آراست چون دانند جست كى تواند آدم از حوا بريد هست در فرمان اسير زال خويش كلمينى يا حميرا مي زدى ز آتش او جوشد چو باشد در حجاب نيست كرد آن آب را كردش هوا باطنا مغلوب و زن را طالبى مهر حيوان را كمست آن از كميست مهر حيوان را كمست آن از كميست