دفتر اول از كتاب مثنوى
مرد زان گفتن پيشمان شد چنان گفت خصم جان جان چون آمدم چون قضا آيد فرو پوشد بصر چون قضا بگذشت خود را مي خورد مرد گفت اى زن پيشمان مي شوم من گنه كار توم رحمى بكن كافر پير ار پشيمان مي شود حضرت پر رحمتست و پر كرم كفر و ايمان عاشق آن كبريا كفر و ايمان عاشق آن كبريا كز عوانى ساعت مردن عوان بر سر جان من لگدها چون زدم تا نداند عقل ما پا را ز سر پرده بدريده گريبان مي درد گر بدم كافر مسلمان مي شوم بر مكن يكبارگيم از بيخ و بن چونك عذر آرد مسلمان مي شود عاشق او هم وجود و هم عدم مس و نقره بنده ى آن كيميا مس و نقره بنده ى آن كيميا