دفتر اول از كتاب مثنوى
در بيان آنك موسى و فرعون هر دو مسخر مشيت اند چنانك زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات كردن فرعون بخلوت تا ناموس نشكند
چونك بي رنگى اسير رنگ شد چون به بي رنگى رسى كان داشتى گر ترا آيد برين نكته سوال اين عجب كين رنگ از بي رنگ خاست اصل روغن ز آب افزون مي شود چونك روغن را ز آب اسرشته اند چون گل از خارست و خار از گل چرا يا نه جنگست اين براى حكمتست يا نه اينست و نه آن حيرانيست آنچ تو گنجش توهم مي كنى چون عمارت دان تو وهم و رايها در عمارت هستى و جنگى بود نه كه هست از نيستى فرياد كرد تو مگو كه من گريزانم ز نيست ظاهرا مي خواندت او سوى خود نعلهاى بازگونه ست اى سليم نعلهاى بازگونه ست اى سليم موسيى با موسيى در جنگ شد موسى و فرعون دارند آشتى رنگ كى خالى بود از قيل و قال رنگ با بي رنگ چون در جنگ خاست عاقبت با آب ضد چون ميشود آب با روغن چرا ضد گشته اند هر دو در جنگند و اندر ماجرا همچو جنگ خر فروشان صنعتست گنج بايد جست اين ويرانيست زان توهم گنج را گم مي كنى گنج نبود در عمارت جايها نيست را از هستها ننگى بود بلك نيست آن هست را واداد كرد بلك او از تو گريزانست بيست وز درون مي راندت با چوب رد نفرت فرعون مي دان از كليم نفرت فرعون مي دان از كليم