دفتر اول از كتاب مثنوى
در معنى آنك مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان
اهل نار و خلد را بين همدكان اهل نار و اهل نور آميخته همچو در كان خاك و زر كرد اختلاط همچنانك عقد در در و شبه بحر را نيميش شيرين چون شكر نيم ديگر تلخ همچون زهر مار هر دو بر هم مي زنند از تحت و اوج صورت بر هم زدن از جسم تنگ موجهاى صلح بر هم مي زند موجهاى جنگ بر شكل دگر مهر تلخان را به شيرين مي كشد قهر شيرين را به تلخى مي برد تلخ و شيرين زين نظر نايد پديد چشم آخربين تواند ديد راست اى بسا شيرين كه چون شكر بود آنك زيركتر ببو بشناسدش پس لبش ردش كند پيش از گلو و آن دگر را در گلو پيدا كند وان دگر را در حدث سوزش دهد وان دگر را بعد ايام و شهور وان دگر را بعد ايام و شهور در ميانشان برزخ لايبغيان در ميانشان كوه قاف انگيخته در ميانشان صد بيابان و رباط مختلط چون ميهمان يك شبه طعم شيرين رنگ روشن چون قمر طعم تلخ و رنگ مظلم همچو قار بر مثال آب دريا موج موج اختلاط جانها در صلح و جنگ كينه ها از سينه ها بر مي كند مهرها را مي كند زير و زبر زانك اصل مهرها باشد رشد تلخ با شيرين كجا اندر خورد از دريچه ى عاقبت دانند ديد چشم آخربين غرورست و خطاست ليك زهر اندر شكر مضمر بود و آن دگر چون بر لب و دندان زدش گرچه نعره مي زند شيطان كلوا و آن دگر را در بدن رسوا كند ذوق آن زخم جگردوزش دهد وان دگر را بعد مرگ از قعر گور وان دگر را بعد مرگ از قعر گور