دفتر اول از كتاب مثنوى
مخلص ماجراى عرب و جفت او
ماجراى مرد و زن را مخلصى ماجراى مرد و زن افتاد نقل اين زن و مردى كه نفسست و خرد وين دو بايسته درين خاكي سرا زن همي خواهد حويج خانگاه نفس همچون زن پى چاره گرى عقل خود زين فكرها آگاه نيست گرچه سر قصه اين دانه ست و دام گر بيان معنوى كافى شدى گر محبت فكرت و معنيستى هديه هاى دوستان با همدگر تا گواهى داده باشد هديه ها زانك احسانهاى ظاهر شاهدند شاهدت گه راست باشد گه دروغ دوغ خورده مستيى پيدا كند آن مرايى در صيام و در صلاست حاصل افعال برونى ديگرست يا رب اين تمييز ده ما را بخواست حس را تمييز دانى چون شود ور اثر نبود سبب هم مظهرست ور اثر نبود سبب هم مظهرست باز مي جويد درون مخلصى آن مثال نفس خود مي دان و عقل نيك بايستست بهر نيك و بد روز و شب در جنگ و اندر ماجرا يعنى آب رو و نان و خوان و جاه گاه خاكى گاه جويد سرورى در دماغش جز غم الله نيست صورت قصه شنو اكنون تمام خلق عالم عاطل و باطل بدى صورت روزه و نمازت نيستى نيست اندر دوستى الا صور بر محبتهاى مضمر در خفا بر محبتهاى سر اى ارجمند مست گاهى از مى و گاهى ز دوغ هاى هوى و سرگرانيها كند تا گمان آيد كه او مست ولاست تا نشان باشد بر آنچ مضمرست تا شناسيم آن نشان كژ ز راست آنك حس ينظر بنور الله بود همچو خويشى كز محبت مخبرست همچو خويشى كز محبت مخبرست