دفتر اول از كتاب مثنوى
قبول كردن خليفه هديه را و عطا فرمودن با كمال بي نيازى از آن هديه و از آن سبو
حلقه در گوش مه زرگر شوى اولا بشنو كه خلق مختلف در حروف مختلف شور و شكيست از يكى رو ضد و يك رو متحد پس قيامت روز عرض اكبرست هر كه چون هندوى بدسوداييست چون ندارد روى همچون آفتاب برگ يك گل چون ندارد خار او وانك سر تا پا گلست و سوسنست خار بي معنى خزان خواهد خزان تا بپوشد حسن آن و ننگ اين پس خزان او را بهارست و حيات باغبان هم داند آن را در خزان خود جهان آن يك كس است او ابلهست پس همي گويند هر نقش و نگار تا بود تابان شكوفه چون زره چون شكوفه ريخت ميوه سر كند ميوه معنى و شكوفه صورتش چون شكوفه ريخت ميوه شد پديد تا كه نان نشكست قوت كى دهد تا كه نان نشكست قوت كى دهد تا به ماه و تا ثريا بر شوى مختلف جانند تا يا از الف گرچه از يك رو ز سر تا پا يكيست از يكى رو هزل و از يك روى جد عرض او خواهد كه با زيب و فرست روز عرضش نوبت رسواييست او نخواهد جز شبى همچون نقاب شد بهاران دشمن اسرار او پس بهار او را دو چشم روشنست تا زند پهلوى خود با گلستان تا نبينى رنگ آن و زنگ اين يك نمايد سنگ و ياقوت زكات ليك ديد يك به از ديد جهان هر ستاره بر فلك جزو مهست مژده مژده نك همى آيد بهار كى كنند آن ميوه ها پيدا گره چونك تن بشكست جان سر بر زند آن شكوفه مژده ميوه نعمتش چونك آن كم شد شد اين اندر مزيد ناشكسته خوشه ها كى مي دهد ناشكسته خوشه ها كى مي دهد