دفتر اول از كتاب مثنوى
كبودى زدن قزوينى بر شانه گاه صورت شير و پشيمان شدن او به سبب زخم سوزن
شير بي دم و سر و اشكم كى ديد اى برادر صبر كن بر درد نيش كان گروهى كه رهيدند از وجود هر كه مرد اندر تن او نفس گبر چون دلش آموخت شمع افروختن گفت حق در آفتاب منتجم خار جمله لطف چون گل مي شود چيست تعظيم خدا افراشتن چيست توحيد خدا آموختن گر همي خواهى كه بفروزى چو روز هستيت در هست آن هستي نواز در من و سخت كردستى دو دست در من و سخت كردستى دو دست اين چنين شيرى خدا خود نافريد تا رهى از نيش نفس گبر خويش چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود مر ورا فرمان برد خورشيد و ابر آفتاب او را نيارد سوختن ذكر تزاور كذى عن كهفهم پيش جزوى كو سوى كل مي رود خويشتن را خوار و خاكى داشتن خويشتن را پيش واحد سوختن هستى همچون شب خود را بسوز همچو مس در كيميا اندر گداز هست اين جمله خرابى از دو هست هست اين جمله خرابى از دو هست